سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خانه | ارتباط با پرنسس | مشخصاته پرنسس | پارسی یار | طراح قالب

  • کل بازدیدها: 636511
  • بازدید امروز: 17
  • بازدید دیروز: 14
  • با دستای خسته نوشته بهار خانم

    مهدی اخوان ثالث

    پنج شنبه 87 اردیبهشت 12  ساعت 12:0 صبح

    مهدی اخوان ثالث (م. امید) در سال 1307 در مشهد به دنیا آمد. پدرش عطار طبیب و مادرش خانه‌دار بود. وی تحصیلات متوسطه خود را در رشته <آهنگری> در سال 1326 به پایان می‌رساند. در همین سال برای دوره ششم ادبی در دبیرستان شاهرضای سابق ثبت‌نام می‌کند. آشنایی اخوان با محمد قهرمان و رفتن به انجمن ادبی خراسان نیز در همین سال اتفاق می‌افتد که تشویق استادانی چون فرخ خراسانی و دیگر قدمای معاصر در این محفل ادبی تاثیر سازنده‌ای در توجه روزافزون اخوان به شعر و شاعری داشت. اخوان ثالث "چاووشی خان قوافل حسرت و خشم و نفرین و نفرت،راوی قصه های از دست رفته و ارزوهای بر باد رفته"شاعری که دشمنه فریب و وقاحت و تاریکی و دروغ و. بدی و انسانی که دوسته نجیب و نجابت و روشنی و راستی و نیکیست.دو اصله متقابل و متضاد که همچون سکه ای سبک بر امواجه جوهر روشن"گریه،اندوه،نوامیدی، در شعر او مدام بیدا و بنهان میشود و برق میزند.اخوان ثالث یکی از شاعران منفرده تاریخه شعره ماست که با اینکه دروطن میزیست همیشه غمه غربت داشت با فردیتی نومید وار جهان را سیاه نمیبیند اما تاریخه سیاهکار را میشناسد شاعری با عمری به درازای تاریخه ایران...از میانه مجموعه اثاره اخوان ثالث(م-امید) میتوان به

    ارغوان

    زمستان

    اخره شاهنامه

    از این اوستا

    قصه ی شهره سنگستان

    تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم

    زندگی میگوید باید زیست

    اشاره کرد ......

    این هم شعره قاصدک که من عاشقشم

     

    قاصدک هان!چه خبر اوردی؟

    از کجا،وز که خبر اوردی؟

    خوش خبر باشی اما....اما

    گرده بام و دره من بی ثمر میگردی

    انتظاره خبری نیست مرا

    نه زیاری،نه ز دیار و دیاری - باری

    برو انجا که تو را منتظرند

    قاصدک ... در دله من همه کورند و کرند.

    دست وردار از این در وطنه خویش غریب

    قاصدک،تجربه های همه تلخ،با دلم میگوید

    که دروغی تو دروغ

    که فریبی تو فریب

    قاصدک.....

    ابرهای همه عالم شب و روز در دلم میگریند

     

     

    و شعره " هی فلانی،زندگی شاید همین باشد"

    عقده ی خود را فرو میخورد چون خمیره شیشه و به

    دشخواری فرو میبرد لقمه ی بغضی که قوت غالبش ان بود.....

    هی فلانی زندگی شاید همین باشد ؟

    یک فریبه ساده ی کوچک

    ان هم از دسته عزیزی که تو دنیا را جز برای او و جز با او نمیخواهی

    من گمانم زندگی باید همین باشد

    آه...! آه.....! اما او چرا این را نمیداند که در اینجا من دلم تنگ است.یک ذرست؟

    شاتقی هم ادم است ای وای بر من ای داد بر من

    من نمیدانم چرا طاووسه من این را نمیداند؟

    که منه بیچاره هم در سینه دل دارم

    که دله من هم دل است اخر از سنگ و اهن نیست

    او چرا انقدر از من غافل است اخر؟

    آه....آه.... ای کاش گاه گاهی بچه ها را نیز می آورد

    کاشکی.....اما رها کن.هیچ"

    و رها کرد او رها میکرد ادامه ی حرفش را.

    اغلب او اینجا دهان میبست....

      

    روحش شاد و خاطرش گرامی....

     

     

     

     

     

    (نخلستان های ابادان)


      هدیه شما به پرنس  ( )


    لیست کل یادداشهای پرنسس کوچولو

    بازگشت دوباره
    تعطیل شد
    تولدم مبارک
    پطروسه فداکار خسته شده....
    مهدی اخوان ثالث
    بازی کودکانه
    نانوشته ها
    تنهای تنها(از نوشته های خودم)
    هزیان های پرنسس
    داستان های کوتاه کوتاه کوتاه